دیکشنری آنلاین تحلیلگران ( معنی فارسی disconnected )

disconnected

تلفظ آنلاین

dis‧con‧nect‧ed /ˌdɪskəˈnektəd◂, ˌdɪskəˈnektɪd◂/ adjective

قطع شدن، جدا، سوا، منفصل

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر

به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.

See more results:

» disconnected
» disconnectedness
» disconnection
» disconnection switch
» disconnector

Synonyms & Related Words

disconnected
[adjective]
Synonyms: illogical, confused, disjointed, incoherent, jumbled, mixed-up, rambling, unintelligible

Antonyms: connected

[TahlilGaran] English Synonym Dictionary ▲

English Dictionary

dis‧con‧nect‧ed /ˌdɪskəˈnektəd◂, ˌdɪskəˈnektɪd◂/ adjective
[Word Family: noun: connection, connectedness, connector; verb: connect ≠ disconnect; adjective: connected ≠ disconnected ≠ unconnected]
disconnected thoughts or ideas do not seem to be related to each other Synonym : unrelated

[TahlilGaran] Dictionary of Contemporary English ▲