
alloy ●○○○○



GRE
al‧loy /ˈælɔɪ $ ˈælɔɪ, əˈlɔɪ/ noun [uncountable and countable]
al‧loy /əˈlɔɪ $ əˈlɔɪ, ˈælɔɪ/ verb [transitive + with]
همبسته کردن، همبسته، بار (در فلزات)، درجه، ماخذ، آلیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، آلودگی، شائبه، عیار زدن، معتدل کردن، مهندسی: آلیاژ همبسته، مهندسی: آلیاژ، عمران: آلیاژ، معماری: اختلاط، شیمی: آلیاژ، علوم هوایی: همبسته
مهندسی: آلیاژ،
شیمی: همبسته کردن، آلیاژ همبسته،
مهندسی: آلیاژ، همبسته،
هواپیمایی: همبسته، آلیاژ، اختلاط،
معماری: آلیاژ،
عمران: آلیاژ،
مهندسی: بار (در فلزات)، عیار، درجه، ماخذ، آلیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، آلودگی، شایبه، عیار زدن، معتدل کردن
[TahlilGaran] Persian Dictionary ▲
alloy[noun]Synonyms:- mixture, admixture, amalgam, blend, combination, composite, compound, hybrid
[verb]Synonyms:- mix, amalgamate, blend, combine, compound, fuse
[TahlilGaran] English Synonym Dictionary ▲